خسته ام ...
هوالرحمن الرحیم
علم می گوید هر کدام از احساسات آدمی در مغز بخش مخصوص به خود را دارند . برخی از آن ها حتی دارای حافظه هستند به عنوان مثال حافظه ی ترس که بر اساس آن رفتار تجربه و یادگیری شکل می گیرد . احساسات تحت تاثیر نورون هایی هستند که انتقال دهنده های شیمیایی شان هر کدام در بخشی اثر خود را ابراز میکند اما این میان ؛ خستگی یک حس عجیب و غریبی است ! درست به عجیبی خودش ... خستگی کم کم می آید . خستگی اهل پیشرفت است و دوست ندارد ساکن بماند و مثلا خلاصه شود در اینکه امشب از گریه کردن خسته شده ام ! خستگی می آید آرام آرام دست می گذارد روی یک نقطه ، دست هایت ... کم کم کشیده می شود به پاهایت ، بعد سرت و بعد تمام تنت ... کم کم رخنه می کند در جانت ... جلویش را نگیری درست مثل یک غده ی سرطانی کبد و قلب و کلیه هایت را در هم می فشارد . خستگی عجیب ترین حسی است که تا بحال دیده ام . کم کم به خودت می آیی و میبینی قلبت از یک فعالیت ناخودآگاه که از ابتدای شکل گیری جنین تا انتهای شکل گیری کفنت انجامش می دهد ، خسته شده است . می خواهد نتپد ... کم کم به خودت می آیی و میبینی چقدر این نفس کشیدن های ناخودآگاه برای تو غریب است ... ! خستگی عجیب است و به همان میزان که شگفت انگیز ، ترسناک نیز هست .. ترسناک و خطرناک ... خستگی که پیش رود ، خستگی را که جدی نگیری کم کم تمام می شود به یک جنون خاص تمام شدن ! خستگی تنها یک درمان دارد ، درمانی به سادگی یک شانه که سرت را رویش بگذاری و بباری و بباری و بباری ... و من این روز ها چقدر خسته ام ، از تمام زندگی ... !
#س_شیرین_فرد
کلمات کلیدی :